
روبرویم نشسته پایش روی آن یکی پایش انداخته. نگاهی تحقیرآمیز بمن میکند :- وای آدم تورو می بینه یاد این ننه قزی های عصر حجر می افته بابا یه کم بخودت برس دختر ...حالمو بد کردی. و من فقط با لبخند نگاهش میکنم. و فکر میکنم راستی به چه چیز خود ...دل خوش سیری چند...؟
No comments:
Post a Comment